این هم شعری زیبا از سرکار خانم سودابه مهیجی:
هر چه پنهان تر شود در کنج غم های خودش
باز او پیداست از چشمان رسوای خودش
انعکاس من در او آیینه بر پا کرده و
می نشیند گوشه ای محو تماشای خودش !
یوسفِ این قصه از کنعانِ شوقی دیگر است
سر نمی پیچد گمانم از زلیخای خودش
صبر کن بگذار تردید از پی تردیدو بعد
گم شود در حسرت امروز و فردای خودش
آه ! اوکه در مسیر هر چه " آدم " دور شد
باز اما می رسد روزی به حوّای خودش
رو به فردا در نبند ای کلبه ی احزان من !
عشق روزی باز خواهد گشت با پای خودش...
کلمات کلیدی :